اگر گفته شود که آموزشگران و آموزگاران، بخش انسانی و مینوی تاریخ فرهنگی سرزمین ما را ساختند، سخن به گزافه گفته نشده است. اگر امروز در جامعه ایی به پهناوری ایران، چراغ دانش با همه سختی ها و گرفتاری ها و بازدارنده ها روشن است، این چراغ را آموزشگران و آموزگاران در ایران روشن نگه داشته اند. اما روشنی این چراغ تاریخی کوتاه تر از ۱۵۰ سال دارد.
پیش از این دوره یا پیش از دوره مشروطه از هر هزار ایرانی تنها ۱۰ نفر باسواد بودند و بیشترینه مردم بی سواد بودند. از آن زمان کم کم این آمار به سود باسوادان دگرگون شد. اما چه کسانی رنج این کار را بر دوش گرفتند، باز هم باید گفت. آموزشگران و آموزگاران. در ایران، پدر بزرگ همه آموزشگران و آموزگاران، میرزا حسن خان رشدیه است که بی گمان یکی از شگفتی های تاریخ معاصر ایران از دوره مشروطه تا امروز است. اما پدر آموزشگران و آموزگاران ایران، پس از او، جبار باغچه بان است. او نیز پدیده ایی شگفت است. آموزشگر و آموزگاری که در چند میدان مانند روند ساده سازی و ساماندهی الفبای فارسی و آموزش به ناشنوایان کار کرد و در هر جنبه نیز سرآمد دوره خود بود. اما مادر بزرگان آموزشگری و آموزگاری نام هایی بلند چون بی بی خانم استرآبادی و توبا آزموده اند و مادران آموزشگری و آموزگاری در ایران نیز کم نیستند. نام هایی مانند معصومه سهراب و توران میرهادی دو تن از این میان هستند که یکی مدرسه مهران را و دیگری مدرسه فرهاد را پایه گذاشتند و الگویی از آموزش و پرورش خلاق و بومی را در ایران ساختند که می تواند راهنمای کار هزاران هزار مدرسه ایی باشد که امروزه در ایران فعال هستند و اما بیشترینه آن ها در انجماد یک ساختار فرسوده پی و بن شان پوک و پوک تر می شود.
در کنار این ها چهره های دیگری از آموزشگری و آموزگاری هستند که هرکدام سپهر فرهنگی انسان ایرانی را در دهه های گذشته ساخته اند. صمد بهرنگی نامی آشنا در پهنه آموزش به کودکان روستایی است. کار بزرگ صمد که تا کنون کم تر به آن اشاره شده است، پیوند میان جوانان آرمانخواه شهری با آموزش و پرورش روستایی بود. نام او چنان رنگ اسطوره ایی به خود گرفت که هزاران آموزگار تنها برای تکرار تجربه او راهی روستاهای دورافتاده شدند تا کودکان روستایی را باسواد کنند. در کنار او نام محمد بهمن بیگی آموزشگر جامعه عشایری ایران است که چون ستاره ایی در دل کودکان دیروز از جامعه عشایری می درخشد. این ها تنها نمونه هایی از آموزشگران و آموزگارانی هستند که جامعه ما را ساختند. چه بسیار آموزگارانی که در گمنامی ماندند و اما کارهای شان در راستای این آموزشگران و آموزگاران بزرگ بود که از آن ها نام بردیم.
پائولو فریره آموزشگر بزرگ برزیلی می گوید ما تنها دو گونه آموزش و پرورش داریم، آموزش و پرورشی که کودک را به بند می کشد، آموزش و پرورشی که کودک را رها یا آزاد می کند. این نام های بزرگ کسانی بودند که گونه دوم از آموزش و پرورش را برای کودکان ایرانی برگزیدند. ویژگی همه آن ها این بوده است که بدون امکانات و با دستان خالی و با رنج بسیار این کار را پیش بردند و نه تنها هیچ گاه تشویق نشدند که همواره از نابسامانی ها و تنگ اندیشی ها، خون دل ها خوردند. و به راستی سروده زنده یاد نادر ابراهیمی چه برازنده این گوهران تابناک فرهنگ ایران است:
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کرده ایم
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها چه خطرها کرده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دل ها خورده ایم
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم
ما برای بوئیدن بوی گل نسترن چه سفرها کرده ایم
ما برای نوشیدن شورابه های کویر چه خطرها کرده ایم
ما برای خواندن این قصه عشق به خاک خون دل ها خورده ایم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک رنج دوران برده ایم
اکنون و امروز که روز جهانی آموزگاران یا روز جهانی معلم است و بر همگان فرخنده و فرخ باد، به یاد داشته باشیم این چهره ها که از آن ها نام برده شد، سازندگان فرهنگ ایران هستند و در سوی درست تاریخ ایستاده اند. برای بزرگذاشت نام و راه این بزرگواران بهترین کار این است اگر امروز آموزگار و مربی و استاد هستیم، سوی درست تاریخ را که آموزش و پرورش برای رهایی کودکان است به کودکان، نوجوانان و دانشجویان یادآوری و اصول آن را آموزش دهیم.