آموزشوپرورش و آموزشعالی در هر جامعهای اساسیترین و مهمترین نهادهای آن جامعه هستند چراکه وظیفه بسیار خطیر تعلیم و تربیت نیروی انسانی را به دوش میکشند. در این نوشته به طور خلاصه به برخی از مشکلات آموزش و پژوهش در کشورمان میپردازیم. ابتدا از آموزشوپرورش شروع میکنیم. دوره ١٢ساله تحصیلات آموزشوپرورش فرصتی است تا فرد خودش و تواناییها و استعدادهایش را بشناسد و شکوفا کند و در راستای همین شناخت و شکوفایی گامهای بعدی زندگی خود را به سمت آینده بهدرستی بردارد. ولی همیشه مسئله انتخاب مسئله سختی بوده است، چه رسد به انتخاب مسیر آینده زندگی. در کشور ما متأسفانه دانشآموزان همیشه تحتتأثیر عوامل خارجی اجتماعی و خانوادگی، دست به این انتخاب میزنند و اغلب به روحیه و علاقه شخصی خود توجهی نمیکنند. مثلا امروزه بهندرت دانشآموز مستعدی در رشته ریاضی- فیزیک پیدا میکنید که برای ادامه تحصیل در دانشگاه سراغ رشتههای علومپایه نظیر فیزیک و ریاضی برود، حتی اگر در این رشتهها مدال طلای المپیاد جهانی را کسب کرده باشد.
اغلب دانشآموزان پس از مشخصشدن رتبه کنکورشان؛ چه خوب باشد چه بد، فرم انتخاب رشتهشان را از اول تا آخر با رشتههای فنی- مهندسی پر میکنند و در این انتخابها فقط این موضوع را در نظر میگیرند که دیگران چه میگویند و آن رشته و شغل آیندهاش، از نظر خانواده و دوستان و اقوام، به قول خودمانی باکلاس و درآمدزا باشد. خیلی که منت بگذارند بر سر رشتههای دیگر مثل علوم پایه و رتبهشان هم خیلی خوب باشد، مثلا ابتدا رشته برق را انتخاب میکنند و وارد دانشگاه که شدند، برای رشته دوم، سراغ رشته فیزیک میروند. یکی از دلایل این موضوع آن است که در جامعه ما همیشه مشکلات اقتصادی، بسیار مهمتر جلوه داده میشوند و اینکه با انتخاب رشتههای فنی- مهندسی و تحصیل در آنها، شما شغل و در نتیجه درآمد تضمینشدهای در آینده خواهید داشت که شما را از این مشکلات اقتصادی دور میکند. همین تفکر باعث شده است علاقهمندان رشتههای دیگر و علوم پایه از انتخاب این رشتهها سر باز بزنند.
ما باید به این نقطه برسیم که بپذیریم هرکسی در زمینهای خاص استعداد دارد و لزوما نباید فکر کرد که رشتهای از رشته دیگر برتر و بهتر است. هر فردی بسته به اینکه به رشته برق علاقه دارد یا فیزیک یا به فن نجاری، باید گرایش تحصیلی و شغل خود را انتخاب کند. گفتم نجاری، اصلا چرا باید مسیر خوشبختی همگان از دانشگاه بگذرد؟ نجاری نمیتواند علاقهمند داشته باشد؟ چرا نگاه ما در جامعه به یک نجار و مکانیک حتی خیلی ماهر، بهگونهای است که جایگاه او را از یک مهندس پایینتر ارزیابی میکنیم. یا جامعه یک استاد دانشگاه را بسیار مهم با وظیفهای بسیار خطیر برمیشمارد و یک معلم دبستان را (که اولین خشتهای شخصیتی و فرهنگی و اجتماعی افراد جامعه را بنیان مینهد)، فردی ساده با وظیفهای معمولی. چرا از اول این خطکشیها و ارزشگذاریهای غلط اجتماعی را پاک نکنیم تا هرکس با فراغبال و بدون ترس از افکار اجتماع و خانواده به هر رشته و حرفهای که علاقه دارد، بپردازد و چرا هرکس با خودش فکر نکند که مهمترین کار عالم را انجام میدهد؟ اگر چنین شود، خواهیم دید که افراد بسیاری اصلا وارد دانشگاه نمیشوند و بهدنبال علاقه خودشان در رشتههای غیردانشگاهی میروند.
«آلبرت اینشتین» در جایی میگوید هر فردی به خودیخود یک نابغه است. اما اگر شما یک ماهی را براساس تواناییاش در بالارفتن از یک درخت قضاوت کنید و بسنجید، ماهی بیچاره در همه عمرش تصور خواهد کرد که یک احمق بیدستوپاست. اتفاقی که در جامعه ما افتاده است دقیقا مصداق این سخن است. ما استعدادهای همه دانشآموزان را با معیار اینکه چقدر توانایی مهندسی (قبولشدن در رشته ریاضی- فیزیک)، پزشکی (قبولشدن در رشته تجربی) و وکالت (قبولشدن در رشته علوم انسانی) میسنجیم و هرکس نتواند در چنین رشتههایی تحصیل کند، انسان توانمندی نخواهد شد چراکه رشتههای دیگر به درد نمیخورند. این تفکر کاملا اشتباه است. حال سوی دیگر داستان که آموزشعالی قرار دارد را میکاویم. متأسفانه امروزه سیاستهای مالی و علمی غلطی در عرصه سیاستگذاریهای کلان علمی کشور وجود دارد. تا آنجا که بنده مطلع هستم، سهم بودجه علمی-پژوهشی اختصاصیافته به دانشگاهها و مراکز علمی، از کل بودجه کشور کمتر از یک درصد است، درحالیکه این رقم مثلا در کشور فرانسه ٣,٥ درصد کل بودجه آن کشور را شامل میشود. اختصاص این بودجه ناکافی باعث محدودشدن منابع مالی دانشگاهها و عدم توانایی آنها در ایجاد و تجهیز آزمایشگاهها، کتابخانهها، تجهیزات رایانهای و شبکه و... شده و نیز به دلیل همین محدودیتهای مالی، امکان جذب دانشآموختگان بهعنوان اعضای هیأت علمی دانشگاهها بهشدت کم شده و این موضوع تأثیراتی جدی بر کمیت و کیفیت کار پژوهشی در کشور گذاشته است.
علاوهبرآن سیاستهای علمی غلطی مبنیبر ارجنهادن و برتردیدن دانشجو و استاد و محقق با تعداد بیشتر مقالات علمی ISI و نه با کیفیت بهتر و بالاتر از نظر سطح علمی مجله منتشرکننده مقاله، باعث شده تا رقابت بیمعنا و بیمحتوایی بر سر نوشتن تعداد هرچهبیشتر اینگونه مقالات (که از نظر علمی کمارزش و با کیفیتهای بسیار پایین هستند)، درگیرد تا جایی که افرادی در کشور وجود دارند که سالی بیش از ٣٠ مقاله مینویسند که با درنظرگرفتن تعطیلات کشور، تقریبا میشود هر ١٠ روز یک مقاله، بدیهی است که حتی تایپ یک مقاله بیش از چندروز طول میکشد چه رسد به تفکر و تعمق برای حل مسئله مورد بحث در مقاله. درنهایت باید بگویم که هم در زمینه آموزش و هم در زمینه پژوهش، به قول سهراب: چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.