گرچه در مدارس درجه 2 دولتی و در مناطق محروم تحصیل میکرد اما با حبس کردن هوای نفس خود از هرگونه سرگرمیهای مقتضای سن و سال خویش کنارهگیری کرده و به جز یک مورد همیشه در مدرسه شاگرد اول بود. زمانی که سروصدای بازی و شادی بچههای محل از کوچه به گوش میرسید، او سخت مشغول مطالعه و یادگیری بود و با اینکه به دلیل ضعف بنیه مالی خانوادهاش در هیچ یک از کلاسهای تقویتی – تضمینی و خصوصی حضور نیافت، ولی به پشتوانه سالها صبر و کوشش و خویشتنداری تحسینبرانگیز خود در پایان با صدها هزار نفر از همتایانش در کنکور رشته تجربی به رقابت برخاست.
در دومین ماراتن وارد دانشگاه دولتی شد و در آنجا همانند سالهای گذشته مشتاقانه هرگونه رنج و سختی و محدودیت را بر خود هموار کرد و بعد از طی دوره طرح، گوشه کوچکی از زیرزمین یک مرکز درمانی را اجاره کرد و با شور و شوق وصفناپذیری حرفه مقدس درمان را که آرزوی دیرینهاش بود آغاز کرد. بارها کارش مورد تقدیر قرار گرفت چرا که ضمن رعایت کامل تعرفههای درمانی، در بسیاری از موارد درمانجویان واقعاً نیازمند را ملاحظه کرده و از دریافت سهم بیمار چشمپوشی میکرد.
«من دیگر یک پزشک شده بودم با سری پر از شور خدمت. دلم می خواست بیماران فقیر را رایگان درمان کنم. در چند سال اول، افزایش اجاره ماهانه مطب خیلی آزاردهنده و نگرانکننده نبود.هر چند که هرگز با افزایش محدود تعرفههای درمانی هیچ تناسبی نداشت اما این بار صاحب ملک یکباره 50درصد بر مبلغ هنگفت اجاره افزود.» ابتدا بشدت احساس درماندگی میکند چرا که میترسد تمام رشتهها پنبه شود و دیگر هرگز نتواند موقعیت شغلی خود را احیا کرده، سر و سامان دهد و توفیق خدمت را دوباره به دست آورد. به ناچار اجاره تحمیلی و یکجانبه را پذیرفته و مصمم میشود با توکل بر خدا و نهایت صرفهجویی به کارش ادامه دهد و دو همکارش را که با حداقل دریافتی به عنوان منشی فعالیت میکنند حفظ کند حتی اگر همه درآمد محدودش تماماً صرف هزینههای جاری و خصوصاً اجاره تحمیلی شود. اینجاست که درمییابد در مسیر طبابتش غولهای به مراتب رامنشدنیتر از غول کنکور هم نشسته است.
ولی چرا باید این طور باشد؟ چرا باید اجاره گوشه کوچکی از زیرزمین واقع در کوچه باریکی مشرف به خیابان اصلی علاوه بر مبلغ رهن بیش از سه برابر حداقل دریافتی کارکنان تحصیلکرده دانشگاهی باشد؟ آیا زمان آن نرسیده است که برای ساماندهی تحصیلکردههای ممتاز دانشگاهی و حفظ و حراست از جایگاه رفیع آنها که پس از سالها تلاش هوشمندانه و کسب دانش و تجربه لازم و استفاده از سرمایه ملی، عاشقانه علاقهمند فرصت خدمت به مردم میهن عزیز خود هستند، چارهاندیشی شود؟
مگر نیروی انسانی دانشآموخته و تجربه اندوخته مهمترین و باارزشترین عنصر توسعه و پیشرفت هر کشوری محسوب نمیشود؟ مگر دهها هزار نفر از آنها به دلیل محدودیت استخدام بیکار نیستند؟ مگر گروهی از آنها به مشاغل غیرمرتبط با آموختهها و اندوختههای خود روی نیاوردهاند؟ مگر عده زیادی از ممتازترین آنها جذب ممالک بیگانه نمیشوند؟ گروهی دیگر از این دانشآموختهها هم که با اجاره محل کسب و کار به فعالیت در رشته اصلی خود مشغولند، مجبور هستند از ابتدای روز تا پاسی از شب سر کار حاضر شوند تا بلکه پاسخگوی اجاره مطب باشند، در نتیجه نمیتوانند آنطور که شایسته است در خدمت بیماران باشند.قطعاً مشاهده چنین شرایط دشوار و تأثرباری موجبات دلسردی دانشآموزان و دانشجویان شاغل به تحصیل را فراهم میسازد و علایق و انگیزههای آنان و امید و نشاطشان برای آینده را بشدت تحت تأثیر قرار میدهد.