ایرانیاند، در گوشهای از این سرزمین زاده شدهاند، فارسی حرف میزنند و زیر سقف آسمان این کشور نفس میکشند، ولی هیچ کس نیستند؛ هیچ کس، فرزند هیچ کس. اینها مادر دارند، همان زنی که آنها را زاییده، ولی پدر نامعلوم است، مردی بیخبر از زن و فرزند، گریزان از آنها، مردی که زنی را موقتا به همسری گرفته و بعد پشیمان شده و رفته یا این که معتاد است و خودش سربار خودش که افیون نمیگذارد به فرزندی که نطفه اوست فکر کند. فرزند اما زنده است، آدم است، ایرانی است، ولی هویت ندارد، شناسنامه ندارد و اسم هم از سر سیری برایش انتخاب کردهاند. کودک بیشناسنامه ایرانی تنهاترین انسان این کشور است؛ موجودی همیشه در جستجوی پدر، بیخبر از اصل و نسب و متعلق به هیچ کجا که حتی اگر بمیرد مردم نمیدانند، بگویند چه کسی مرده است.
هیچ نهاد دولتی آماری از تعداد این افراد ندارد، اما با حدس و گمان میشود گفت که تعدادشان کم نیست. اینها یا فرزندان حاصل از ازدواجهای موقت و ثبت نشدهاند که دست زن از شوهر کوتاه شده است یا فرزندان زنان و مردانی معتادند که یا گوشهای از زندان بیخبر میمیرند یا اگر زندهاند آنقدر در خود غرق شدهاند که به فکر فرزند و هویت او نیستند.
کودکان بیشناسنامه متعلق به خانوادههای سطح پایین اجتماعند که چون اوراق هویتی ندارند به مدرسه نیز نمیروند، چون آموزش و پرورش فقط کودکانی را ثبتنام میکند که شناسنامه به دست به مدارس بیایند و این بدترین بخش ماجراست یعنی تولید بیسوادان جدید در کشوری که برای ریشهکنی بیسوادی (در گروه سنی زیر 50 سال) فقط تا پایان سال 94، سال پایان اجرای برنامه پنجم توسعه فرصت دارد.
کودکان ثبتنام کنند، محدودیتی نیست
خیلی زمان برد تا آموزش و پرورش به تولید بیسواد در کشور اعتراف کند، به همان چرخه معیوب موجود در کشور که از یک سو میکوشد بیسوادان بزرگسال را با انواع مشوقها باسواد کند، ولی ساده از کنار کودکانی که در سن تحصیل قرار دارند، میگذرد و اجازه میدهد مبادی تولید بیسواد در کشور باز باشد. این وزارتخانه، کودکان لازمالتعلیم بازمانده از تحصیل را نیز همیشه در اعداد و ارقامی کوچک میگنجاند و از رقمی حدود 150 هزار کودک سخن میگوید، در حالی که آنهایی که دستشان در کار است و از نزدیک شاهد ماجرا، آمارهایی بزرگتر را نقل میکنند.
در بین آمارهای وزارتخانه البته حرفی از کودکان بیشناسنامه ایرانی نیست که بیهویت بودن مانع از تحصیل شان شده است. با این حال محمد دیمه ور، معاون ابتدایی وزیر آموزش و پرورش که در این باره دغدغه دارد به جامجم تاکید میکند که این کودکان انسانند و نمیشود موجودیتشان را کتمان کرد. او به یک مسیر قانونی اشاره میکند و قول میدهد اگر متقاضیان صدور شناسنامه از این راه اقدام کنند به نتیجه میرسند: «مدرسه کودکان بیشناسنامه را ثبتنام نمیکند پس کسی که متقاضی ثبتنام کودک در مدرسه است به اداره آموزش و پرورش برود و در آنجا تقاضای رسیدگی کند که در اینجا فرد متقاضی را به کمیسیونی ویژه ارجاع میدهند و این کمیسیون بدون محدودیت، اجازه ثبتنام را صادر میکند. در این زمان متقاضی دریافت شناسنامه که میتواند مادر کودک، فردی خیر یا موسسه و سازمانی حمایتی مثل بهزیستی باشد به ثبت احوال مراجعه و شناسنامه را دریافت میکند.»
روالی که دیمهور از آن حرف میزند، حکم رشتهای را دارد که با هزار امید و آرزو ریسیده میشود ولی عمرش دوام چندانی ندارد. وقتی طبق گفتههای او همه راهها به ثبت احوال ختم شد و از حرفهای دیمه ور چنین برآمد که این سازمان برای صدور شناسنامه برای این کودکان ساز و کاری ویژه و تعریف شده دارد، به سراغ یکی از مسئولان این سازمان رفتیم که البته ترجیح داد عنوان یک منبع مطلع را برایش انتخاب کنیم. او گفت ثبت احوال هیچ اختیاری برای صدور شناسنامه برای این افراد ندارد چون نمیتواند بدون مطلع بودن از هویت پدر و مادر کودک برای او کاری انجام دهد، پس چارهای نیست جز اقدام از طریق بهزیستی یا رفتن به دادگاه تا نامه و حکم این دو نهاد، ملاک عمل ثبت احوال قرار گیرد.
همه نگاهها به بهزیستی
طبق این توضیحات، آموزش و پرورش و ثبت احوال در قبال کودکان بیشناسنامه مبرا از مسئولیتند، برای همین از سازمان نهضت سوادآموزی جویا شدیم که تکلیف یک ایرانی ایرانیزاده با نبود شناسنامه و سوادآموزیاش که منوط به داشتن اوراق هویتی است، چیست. محمد مهدیزاده، معاون آموزشی سازمان نهضت سوادآموزی پاسخگوی ما بود که به این علت انتخاب شد که سازمان متبوع او متولی مستقیم حذف بیسوادی در کشور و سوادآموزی به افراد بازمانده از تحصیل است و قانون برنامه پنجم توسعه آن را به ریشهکنی بیسوادی تا پایان سال 94 مکلف کرده است.
اما مهدیزاده، در این حوزه مسئولیتی را متوجه سازمان نهضت سوادآموزی ندانست و گفت اگر کودکی شناسنامه و کد ملی داشت حتما او را به چرخه سواد وارد میکنیم، ولی کودکی که فاقد اوراق هویتی است بیش از همه باید دغدغه وزارت کشور و بهزیستی باشد، بویژه بهزیستی که مسئول سامان دادن به زندگی آسیبدیدگان اجتماعی است. او گفت: «این دو نهاد ابتدا آدم بودن کودکان بیشناسنامه را ثابت کنند تا بعد ما دنبال سوادآموزی به آنها باشیم.»
نیکوکاری در مسیری فرسایشی
این مقام مسئول البته درست میگوید و قصد توهین به افراد بیهویت را ندارد. او در واقع به تفکیک وظایف سازمانها و دستگاههای مختلف دولتی اشاره میکند که در موضوع مورد بررسی ما نهتنها سودی برای کودکان بیشناسنامه نداشته بلکه به ضرر آنها نیز تمام شده است. با این حال واژهای که در سه گفتوگوی جامجم با مسئولان مرتب تکرار شد واژه «بهزیستی» بود که چون گفتوگو با مسئولان آن بسیار زمانبر و مستلزم بوروکراسی است، موضع بهزیستی در قبال این کودکان را از خیری جویا شدیم که بیش از شش سال است برای گرفتن شناسنامه کودکی بیهویت تلاشمیکند.
او این کودک را شش سال قبل در یکی از خیابانهای جنوبی و فقیر شهر تهران در حالی که در آغوش مادرش مشغول تماشای دستفروشی او بود، پیدا کرد. آن زمان پسرک در سن تحصیل بود و باید به کلاس اول ابتدایی میرفت، اما نه شناسنامه داشت و نه مادرش خبری از پدر کودک. بعدها تلاشهای این خیر نشان داد که پدر کودک مردی بوده معتاد، جدا شده از همسر اولش که مادر این کودک را عقد موقت کرده و بعد از یک ماه نیز ناپدید شده است. علت ناپدید شدنش نیز به زندان افتادن او بوده که سرانجام پس از چند سال در زندان مرده است. این خیر با کمک دوستانش به پسرک الفبا را آموخته و مدیر مدرسهای را پیدا کرده که حاضر به پذیرش او شده، اما با این وصف که چون پسرک شناسنامه ندارد، هیچ مدرک تحصیلی برایش صادر نمیشود. البته با تلاشهای بیوقفه این زن نیکوکار، دادگاه سرانجام به صدور شناسنامه برای پسرک رای داد؛ رایی که در مسیری فرسایشی صادر شد و کاستیهای زیادی را نشان داد. ازجمله موضع سازمان بهزیستی در قبال کودکان ایرانی بیشناسنامه را که به این فرد خیر این گونه پاسخ داده «بگذارید این پسر 15 ساله شود و آن وقت خودش شکایت کند که شناسنامه ندارد.»
اگر کسی به موضوع سوادآموزی بویژه سوادآموزی کودکان در سن تحصیل حساس باشد، به سنگینی این حرف گواهی میدهد، چون معنایش این است که یک کودک به جای این که زیر پوشش حمایت نهادهای حمایتگر قرار بگیرد باید سالهای طلایی عمرش را بیهویت سپری کند و بار بیسوادی را به دوش بکشد تا شاید پس از سن قانونی گلیم نخ نمای خود را از آب بیرون بکشد.
فرآیند تولید بیسواد در کشور پروسهای غمانگیز و بیپایان است. بیسوادی محصول آسیبهای اجتماعی است که تا زمانی که این آسیبها کنترل نشود پایانی بر بیسوادی متصور نخواهد بود. کودکان بیهویت که بسیاری از آنها به دلیل موانع قانونی تا پایان عمر همچنان بیهویت میمانند نیز مصداق آسیبدیدگی اجتماعیاند؛ کودکانی که اشتباهی به دنیا آمدهاند، اشتباهی بزرگ میشوند و کسی نیست دستشان را بگیرد و به راه درست بیاورد.